قوله تعالى: ما یفْعل الله بعذابکمْ إنْ شکرْتمْ و آمنْتمْ خداى عالمیان، کردگار نهان دان، نوازنده بندگان، جل جلاله و تقدست اسماوه، درین آیت مى‏شکر خواهد از بندگان، آن شکر ایشان را امن میدهد از عقوبت جاودان. و شکر آنست که نعمت از منعم دانى، و بنده وار کمر خدمت بر بندى، و نعمت او در خدمت او بکار دارى، تا شرط بندگى بجاى آرى، و شرط بندگى دو چیز است: پاکى و راستى، پاکى از هر چه آلایش دین است، چون بخل و ریا و حقد و شره و حرص و طمع، و راستى در هر چه آرایش دین است، چون سخا و توکل و قناعت و صدق و اخلاص. چون پاکى و راستى آمد او را خلعت بندگى پوشند، و پیراسته و آراسته فراپیش مصطفى برند، تا وى را بامتى قبول کند، و اگر چنان بود که جمال این خلعت نبیند، و اثر پاکى و راستى بر وى ظاهر نبود، شکر و ایمان از وى درست نیاید، مردود دین گردد، و او را بأمتى فرا نپذیرند. بر درگاه دین اسلام کس عزیزتر از آن نیست که پاک بود و راست. اول نواختى که خداى با وى کند، آن بود که در فراست بر وى بگشاید، و چراغ معرفت در دلش بر افروزد، تا آنچه دیگران را خبر بود، او را عیان گردد، آنچه دیگران را علم الیقین است، او را عین الیقین شود، در مملکت حادثه‏اى در وجود نیاید که نه دل وى را از آن خبر دهند. مصطفى (ص) گفت: «و اتقوا فراسة المومن فانه ینظر بنور الله».


این دیده سر چون پدید آید چون دیده سر بود. عمر خطاب در مدینه و ساریه در عراق، عمر در میان خطبه همى گفت اندر مدینه که: یا ساریة! الجبل الجبل. ساریه در عراق سخن عمر میشنید. این شنیدن از کجا است؟ از آنجا که دلست، نه از آنجا که گل است.


و در تحقیق فراست اولیا روایت کنند که امیر المومنین على (ع) روزى قدم در رکاب مرکب میکرد تا بغزاة شود، مردى منجم بیامد، و رکاب او گرفت، گفت: یا على! امروز بحکم نجوم در طالع تو نگاه کردم و ترا روى رفتن نیست، که ترا نصرت نخواهد بود. على (ع) گوید: دور، اى مرد از بر مرکب من.


حیدر کرار بدان قدم در رکاب کرده است تا چون تویى رکاب او گیرد، و باز گرداند، دور باش از بر من که اندیشه سینه من کم از آن اثر نکند که خورشید در فلک.


اگر فلک را از بهر کارى در گردش آورده‏اند، ما را نیز هم از بهر کارى در روش آورده‏اند.


کسى را که دقیقت او حقیقت بود، و ثوانى او سبع مثانى بود، و اصطرلاب او دل او بود، اندیشه وى کم از رأى تو بود! من بدین حرف خواهم شد، و جز امروز حرب نخواهم کرد، که مرا بفراست باطن معلوم شدست که ازین لشکر من نه کشته شود. و الله که ده نبود و از لشکر دشمن نه بجهند. و الله که ده نجهند. چون حیدر بحرب بیرون شد، عزیزى پیش رفت کشته شد، دیگرى و دیگرى، تا عدد نه تمام شد.


آن گه در آمدند گرد لشکر متمردان، همه را کشتند، مگر نه تن که از سر تیغ حیدر بجستند. هر کجا در اطراف عالم متمردى، طاغیى، باغیى، کافرى، منافقى مبتدعى بماندست همه از اصل آن نه تن خاستست، تا ترا معلوم گردد که تأثیر دل بنده مومن پیش از تأثیر فلک است در آسمان. آنچه در آسمان و زمین یابى، در خود یابى، و آنچه در بهشت و دوزخ یابى در خود یابى، و آنچه در خود یابى، نه در آسمان یابى و نه در زمین، نه در بهشت و نه در دوزخ.


لا یحب الله الْجهْر بالسوء من الْقوْل سخن ببدى که خداى تعالى آن را مى‏نپسندد و دوست ندارد آنست که: در وصف خالق آن گویى که توقیف‏دار آن نیست، و در وصف مخلوق آن گویى که در شرع ترا دستورى نیست. آن از بى حرمتى رود، و این از بى وفایى. آن یکى مایه بدعت است و این یکى عین معصیت. إلا منْ ظلم سخن مظلوم در حق ظالم چون بدستورى شرع بود، آن بدى نیست بحقیقت، اما نام بدى بر وى افتاد بر سبیل جزا، چنان که گفت: و جزاء سیئة سیئة مثْلها، اما چون مرد مردانه بود، و در کوى حقیقت یگانه بود، جزاء بدى نکند، و رخصت در آن نجوید، و داند که عفو نکوتر، و احتمال تمامتر. یقول الله عز و جل: فمنْ عفا و أصْلح فأجْره على الله.


و آن گه گفت: و کان الله سمیعا علیما خداى شنوا است و دانا. شنوا است که سخن ظالم میشنود، اى واى بر وى آن گه کش عقوبت کنند. دانا است که عفو و احتمال مظلوم میداند، طوبى مرورا آن گه که بنواخت و ثواب رسد.


إنْ تبْدوا خیْرا اشارتست باحکام آداب شریعت، أوْ تخْفوه اشارتست بتحقیق احکام حقیقت، أوْ تعْفوا عنْ سوء اشارتست بتحصیل محاسن الأخلاق.


فإن الله کان عفوا قدیرا هر که را آن همه حاصل گشت، الله توانا است که محبوب و مطلوب او در کنار وى نهد.


یسْئلک أهْل الْکتاب الآیة چه بیخرد بودند آن قوم، و چه بى حرمت که دیدار حق میخواستند، و آن گه گوساله میپرستیدند. کسى که گوساله معبود وى بود، کى روا باشد که حق مشهود وى بود. و بآن سوال رویت که کردند جز بیگانگى نیفزود ایشان را، و جز خوارى و مذلت نیامد بر وى ایشان، از آنکه رویت حق نه بر وجه تعظیم خواستند، و نه بر موجب تصدیق، و نه بر غلبه اشتیاق. و ابرار امت محمد چون در آرزوى دیدار حق بسوختند، و از تعظیم و اجلال حق آنچه در دل داشتند.


بر زبان نیاوردند، لا جرم رب العزة مرهم دل ایشان را گفت: الا طال شوق الأبرار الى لقایى و انى الى لقائهم لأشد شوقا.


و آتیْنا موسى‏ سلْطانا مبینا گفته‏اند: این سلطان مبین قوت دل بود، و کمال حال، تا طاقت کلام سماع حق بى‏واسطه داشت. موسى را پرسیدند که از کجا دانستى که حق است که با تو سخن میگوید؟ گفت: انوار هیبت و جلال الوهیت و آثار عز و جبروت احدیت مرا فرو گرفت، دانستم که حق است که با من سخن میگوید. بتأیید ربانى، و قوت الهى گفتم: انت الذى لم یزل و لا یزال، لیس لموسى معک مقام و لا له جرأة فى الکلام الا ان تبقیه ببقائک و تنعته بنعوتک. چنان که موسى را درین جهان سلطان مبین داد در سماع کلام حق، امت احمد را در آن جهان سلطان مبین دهد در دیدار حق. مصطفى (ص) گفت: «انکم سترون ربکم عز و جل، لا تضامون فى رویته کما ترون القمر لیلة البدر، فمن استطاع منکم ان لا یغلب على صلاة قبل طلوع الشمس و قبل غروبها فلیفعل.


درین خبر اشکالست، هم از روى لغت، هم از روى معنى، و شرح آن دراز است جز بموضع خویش در اثبات رویت نتوان گفت، و الله اعلم.